باید تنهاییهایم را با تو قسمت کنم
باید همه عمقی را که در شبهای خیال انگیز با تو بودن یافتم
به همه عالم نوید دهم
تنهاییهایم نقش خیال برانگیز سیبی است که در خواب با تو بودن یافته بودم
نقش چشمه ای از حیات
نقش خالی اندوه در جستجوی معنای بینهایت زندگی
و در عشق
این ابدی ترین کلام موجود نقش تو را یافتم
و با نامت پیوند زدن
خدایا
در قیر شب
دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنهای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایهای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم میبندد
میکنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرحهایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی
دستها پاها در قیر شب است
"به نام خدایی که در این نزدیکی است...
من پر از نورم و شن وپر ازدارودرخت...
پرم ازراه ازپل ازرود ازموج...
پرم سایه برگی در آب...چه درونم تنهاست..."
یادگاری از دکتر علی شریعتی:
با تو همه ی رنگهای این سرزمین را آشنا می بینم .
با تو همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کنند .
با تو آهوان این صحرا دوستان همبازی منند .
با تو زمین گاهواره ایست که مرا در آغوش خود می خواباند ;
ابر حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند .
با تو دریا با من مهربانی می کند .
با تو سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند .
با تو نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می کند .
با تو من با بهار می رویم .
با تو من در عطر یاسها پخش می شوم .
با تو من در هر شکوفه می شکفم .
با تو من در طلوع ، لبخند می زنم ;
در حلقوم مرغان عاشق می خوانم ;
در نای جویباران زمزمه می کنم .
با تو من در خلوت این صحرا ،
در غربت این سرزمین ،
در سکوت این آسمان ،
در تنهایی این بی کسی ،
غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم .
بی تو ، من ...
دل تنگ است...
و من جویای تو........
مرا از دعایتان محروم نکنید ... نه من هر که مثل من غریب است
نظرتون در این مورد چیه؟دوست دارم تمام وبلاگم و پر کنم از شعر ها و یادگاری های سهراب...
سهراب عشق را به من شناساند...تمام زندگیم شده سهراب...
" در هوای دو گانگی ، تازگی چهره ها پژمرد .
بیایید از سایه روشن برویم
....
بیایید از شور زار خوب و بد برویم ... "
تقدیم به بهترینم
تنها مانده ام آیا ؟
نه ....
بخوان حروف قلبم را ،ببین، بفهم، ببخش .
باران می آید . در انتهای کوچه نشسته ام و نگاه خسته ام آرزوی عبورت را گره زده است بر وسعت بی منتهای انتظار ، آیا کوچه ی بن بستم طنین گام های مهربانت را خواهد شنید ؟
ثانیه هایم را به یغما میبرد این زمانه ی پست
کو آن عاشقانه ها و آن لبخند های خالی از اغراق
پنجره را بگشا ببین که دست های سردم از پس ابرها آن نور یگانه را می جویند
باران می آید
عبور کن مسافر کوچه ی بن بست
...
فعلا توان صحبت بیشتر و ندارم تا بعد....
نام شعر : شیطان هم
از خانه بدر ، از کوچه برون، تنهایی ما سوی خدا می رفت.
در جاده ، درختان سبز، گل ها وا، شیطان نگران: اندیشه رها
می رفت.
خار آمد، و بیابان ، و سراب.
کوه آمد و ، خواب.
آواز پری : مرغی به هوا می رفت؟
- نی ، همزاد گیاهی بود، از پیش گیا می رفت.
شب می شد و روز.
جایی، شیطان نگران: تنهایی ما می رفت.